بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- باکاروان به سامرا رفتیم-دی.ار مصنوعی ساخته بودند که یک راه رو بود چند کیلومتر از محل پیاده شدن دوربود به بارگاه پرعظمت امامین رسیدم روبرو بارگاه مسجد امیرالمومنین علیه السلام که بدستور زیعم عظیم اسلام ایت اله العظمی شیرازی ساخته شده است ومحل درس ایشان بوده است عجیب کهداعش گفته بود من راهرو نمیزنم منظور با خمپاره ولی هرکس داخل این مسجد شود میزنم وهرسنی که وارد مسجد شود-ترور میشود-درب ا ش بسته بود- صحن بسیار کوچک است وزیر زمین که سرد اب گفته میشودکه لغت فارسی است اب سرد –بزرگ است همه بیشتر درحیاط هستندتنها ایرانی ها عزادری میکنند ومابقیه ساکت نشسته هستندجای کفش گذاشتن بسیاردارخال محدود است باید درکنار جایگاه درحیاط یکی بنشنید وکفش نگهدارد وبعدا شیفت عوض شود- اما مغازه دارها- دراطارف حرم هرکدام یکجا برای کفشگذاشتن تهیه کردند ویک کسی هم مامور بپا است بما گفتند اگربتوانید دراین جاها بگذارید- من یک کفش المانی داشتم-یک جوانی دروی ظرف های پهن روغن ملشین انگلیسی که سیاه است وارونه کرده بود وزیر حصیر کوتاه نشسته بود قیافه عرب نبود بایک نگاه مسحور کننده اشاره بجلو کرد دیدم بهاندازه کفش من جا است .نزدیک ایشانبود و.بهمن خیره شد ومن سلامی کردم ورفتم- نکته جالی ارتشیان بودند همه از شیعه بودند باچه خلوصی وارد میشدند وگریان بودند وزار میزدند- خلاصه مداوم میگفتند ماشین میخواهد حرکت کند وبعد خودشما باید تاکربلا ماشین دربست بگیرید منهم ترسیدم بیرون امدم که ماشین حداقل سه ربع ساعت بعد حرکت کرد- ودیدم کفش من نیست- ان جون درحال صحبت کردن با چجوانان فروشنده بود ارام ارام به راست وچپ میچرخید ومن ایشان را عرب نمیدیدم-تا حدی ایرانی بود-مدتی صحبت کرد و امد برروی ان سطل نشست-من جریان گفتم – بهمن خیره شد وروی ان سفید شد چشم بزرگ مانندرومی ها وسپس سرخ سفید شد ترسناک بهمن مدت کوتاهی نگاه کرد وکم کم حالت مظلومه پیدا کرد- انزمان برایمن عجیب بودولی بعدا گاهی اوقات مسائلی پیش می اید اشاره کردبه یک سطل سبز برای باکش کردن لباس که سوراخهای مستطیل-کوچک دارد وگفت فردی امد خواست یک کفش نو مانندمال شما درجای کفش – شما بگذاد وانرابردارد ومنقبول نکردم وانرا دراین سطل گذاشتم درسطل دوکفش مردانه بود وسه کفش زنانه بود وچند دم پائی ودم پائیبچه گانه- چهراه الول باچشمان درشت وسفید مانندرومی ها وپس سرخ مانندایرانیان-